شاه دخت!
بازم کسی برای من دخترم کامنتی نداده:(
اما ما باز هم بیخیال شده و میریم سر احوالات ما:
اولا که ادرینای ما خیلی به نوشتن علاقه من شده و داستان مینویسه
و دوما بریم سر حرفای پدر با دختر:
ادرینا:بابا به نظرت اگه من نویسنده بشم،همه مسخره ام میکنن؟
بابا:نه دحترم.چرا؟
ادرینا: اخه مامان دوستم بهش گفته بود اگه دکتر نشه،
دیگه دوسش نداره.تو چطور؟
بابا:نه پرنسسم.هر چیزی ه بهش علاقه داری
میتونی به عنوان شغت انتخابش کنی!
ولی به شرطی که درستاتو خوب بخونی!
ادرینا: افرین بابا! در ضمن دیگه بهم نگو پرنسس بگو شاه دخت
من موندم چرا اخه برخی مامان بابا ها،تنها چیزی که میخوان دکتر مهندس شدن کودکانشونه!و این وسط علاقه و استعداد کودکان مهم نمیباشد!
مامان و بابا ها خواهش میکنم اینو یادتون باشه فقط دکتر مهندسا
خوشبخت نیستن !
راستی یه چیز مهم!
معلم دخملی بهشون گفته راجب خودشون بنویسن!
نوشته دخترک در ادامه مطلب
داستان معرف!
سلام.اسم من ادریناست
و نمی دون چرا اسمم رو نزاشتن سفید برفی.
من 8سال تمام سن دارم
خودم میگم بزرگ شدم ولی مامان نمیزاره غذا درست کنم.
راستی من دختر خیلی خوبیم، به موقع مقش هم مینویسم.
کتاب هم خیلی دوست دارم و میخوانم.
میخوام نویسنده بشم.
بعدشم میخوام یه کتاب بنویسم اسمشو بزارم(عسلک و بلوط)
خیلی دوست دارم عینکی بشم، ولی بابا میگه این رو ارزو نکنم.
اخه عینکیا بیشتر به تیپشون میاد نویسنده باشن.
پس منم مجبورم ارزو کنم
عینکی نشم.
تا حالا تو املا هام 1 اشتباه هم نداشتم.
دلم میخواد همه درسام مثل پارسال عالی باشه چون بابا میگه درس خیلی مهمه.
دیگه تموم شد. نباید دیگه راجب من بدونید.پایان!
----------
(اشتباهاتش رو عمدا نوشتم مثل ادرینا)