ادرینا زیبا ی منادرینا زیبا ی من، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

ادرینا زندگی ما

ثابت

            

    

 اینجا مینویسم

برای کسی که عشق را با بودنشان تجربه کردیم..

وصدای نفس هایشان تپش قلب ماشد..

ادرینا دخترک زیبا ی ما

 معنی زندگی را به من و بابا هدیه داد

 همیشه عاشقانه عاشقت میمانیم

دخترک زیبا روییم!

 

خداوندا

  به ما کمک کن تا این هدیه را انطور که باید بزرگ کنیم...

 

                                      

       

معنی اسم دختر "ادرینا":

1-زیبا رو  2-اتشین

 

 

اتفاقی ناباورانه

سلام خواهریا...  خیلی وقته که نیومدیم.. راستش اصلا حالم خوب نبود خواهریا دارم می میرم از غصه... من..بزرگترین حامی زندگیم رو از دست دادم.... 12دی ماه ساعت 8 شب بود که من بابا و آدرینا مشغول ساخت ماشین بادکنکی بودیم؛که تلفن زنگ خورد و من برداشتم... شایان عزیز که با گریه فقط میگفت خاله بیایید اینجا... و زمانی ک رفتیم بد ترین خبر عمرم رو شنیدم اری مادر مهربانم و بهترین حامی زندگیم بر اثر سکته ی قلبی کاملا نا باورانه جمع ما را ترک کرد و به دیدار پرودگار شتافت.... و برای من پر از درد ... برایم قابل باور نبود که بزرگترین حامی زندگییم رو اینطور ناگهانی از دست بدم....   ...
26 دی 1395

کمک کنین مامانیاا......

. سلام.... و مرسی که احوالات ما رو نمیپرسید:( ما هم خوب نیستم.... دیروز کلی نارحت شدم و گریه کردم... از وقتی که ادرینا بچه بوده من و بابایی همیشه بهش یاد دادیم که مهربون باشه و خوراکیاشو با بقیه تقسیم کنه و یا اجازه بده که از وسایلش(عروسکاش)استفاده کنن اما یه اتفاقی افتاد که من و خاله سر گل خیلی نارحت شدیم و ترسیدیم که این مهربونی به زررش بشه (خاله جان سرگل خیلی ادینا رو دوست داره از اونجایی که فقط 2 تا خواهریم و از بچه گی خونه ما و خاله یه کوچه فاصله داشته و اینکه خاله جان دخمل نداره، این خاله علاقه ی بسیار بسیار شدیدی به دخمک من ادینا جان دارند) دیروز ...
8 آبان 1395

خونه خاله جون

  سلام! من باز هم اومدم.. ناز گل من هر روز بزرگتر و بهتر میشی امروز من و بابا باید می رفتیم بانک و اولش فکر کردیم که زود  میاییم وخیلی طول نمیکشه برای همین بود که تو خونهتنها بودی و خواب بودی ولی رفتیم هی نوبتمون نشد بعد من نگران شدم زنگ زدم خاله جون بیاد ببرتو خالهی عزیز و مهربون زحمت کشیدن و آوردنت خونه خودشون و مثل همیشه همراه با خاله و داداش شایان به پارک  نزدیکیایی خونه خاله رفتید و خیلی بهت خوش گذشته بود نازنینم.... ...
19 مهر 1395

شاه دخت!

سلامـ بازم کسی برای من دخترم کامنتی نداده:( اما ما باز هم بیخیال شده و میریم سر احوالات ما: اولا که ادرینای ما خیلی به نوشتن علاقه من شده و داستان مینویسه و دوما بریم سر حرفای پدر با دختر: ادرینا:بابا به نظرت اگه من نویسنده بشم،همه مسخره ام میکنن؟ بابا:نه دحترم.چرا؟ ادرینا: اخه مامان دوستم بهش گفته بود اگه دکتر نشه، دیگه دوسش نداره.تو چطور؟ بابا:نه پرنسسم.هر چیزی ه بهش علاقه داری میتونی به عنوان شغت انتخابش کنی! ولی به شرطی که درستاتو خوب بخونی! ادرینا: افرین بابا! در ضمن دیگه بهم نگو پرنسس بگو شاه دخت &...
18 مهر 1395

یه خبر تاسف اور...

  شب است سکوت وسکوتی سنگین و من تلخم مثل قهوه ای بی کیفیت دهانم خشک است ازبغض فرو داده ..گم شدم در میان خنده هایی تلخ .. گریه پنهانیم رگبار وار بر خرابه هایی جسمم تازیانه می زند اری عزیز سفرکرده ملائک تورا از بوسه  هایی روان شده به سوی خالق دزدین و بردن گناه اسمان نا بخشودنی است که تورا در اغوشش جا داد هرگز نخواهیم بخشید  هرگز ... اری تو میان بودنت ویادت یادت را برایمان گذاشتی وبودنت را افسانه ساختی   بزرگ بودی با تمام کوچکیت  سوم مرداد کیارش عزیز پر گشود وسبک بال پرواز را  اغاز کرد ومارا در شوک وماتم فرو برد به راستی که این باغ بدون تو پر از پاببز اس...
18 مهر 1395

حرفای بامزه!

سلام دوستان گلمون! (البته فعلا تنهاییم و کسی برامون کامنت نمیده ) و سلام به دخملی نازم ادرینا چند تا از حرفای بامزه ات رو اوردم دخترکم: ادرینا با حسرت به نیکی و نگار  نگاه میکنه و میگه: مامان چرا من خواهر بزرگتر ندارم؟ من: خوب قبل شما کسی دیگه به دنیا نیومده ادرینا:خوب برای من یه خواهر بزرگتر به دنیا بیار ادرینا  بعد تموم  کردن درساش میگه: دیگه نمی نویسم تا معلمم رو عصبانی کنم! من:ادرینا! برای چی؟ ادرینا: اینجوری تنبیه میشه دیگه بهمون مشق زیاد  نده! برادر زن دایی ادرینا فوت کرده(1 سال پیش) و زن دا...
18 مهر 1395

8سال 5ماه و 5 روز!

آدرینای دختر زیبا ی من! روزی را ارزو میکنم که این ها را بخوانی... نمی دانم!نمی دانم کی این را میبینی.. شاید دیگر من کنارت نباشم... دیگر نباشم تا به تو بگویم چقدر دوستت دارم! اما دخترک ناز و زیبا رویم بدان تمام لحظه های زندگی من با تو زیبا شد! و این قلب فقط به عشق تو میتپد! دوستت دارم... ...
18 مهر 1395

دخترک کتاب خون!

سلام دختر باهوش من! به لطف پسر خالهی عزیز داداش شایان شما به کتاب خوندن خیلی علاقه مند شدی وقتی میدی اون میره کتاب خونه و یا کتاب دستشه  گفتی منم میخوام کتاب بخونم! منم کلی ذوق کردم! بعدش همراه با خاله سر گل رفتیم کتاب خریدیم   ...
15 مهر 1395

یه عکس از ادرینای ناز

سلام نفسم! ببخش که دیر دیر پست عکس میزارم برات اخه دوربینمون خرابه و نمیشه این عکس خیلی خوشکل شدی خون خاله بزرگه یا به قول خودت خونه ی داداشی شایان عکاس:بابایی ...
15 مهر 1395