اتفاقی ناباورانه
سلام خواهریا...
خیلی وقته که نیومدیم..
راستش اصلا حالم خوب نبود
خواهریا دارم می میرم از غصه... من..بزرگترین حامی زندگیم رو از دست دادم....
12دی ماه ساعت 8 شب بود که من بابا و آدرینا مشغول ساخت ماشین بادکنکی بودیم؛که تلفن زنگ خورد و من برداشتم...
شایان عزیز که با گریه فقط میگفت خاله بیایید اینجا...
و زمانی ک رفتیم بد ترین خبر عمرم رو شنیدم
اری مادر مهربانم و بهترین حامی زندگیم بر اثر سکته ی قلبی کاملا نا باورانه جمع ما را ترک کرد و به دیدار پرودگار شتافت....
و برای من پر از درد ... برایم قابل باور نبود که بزرگترین حامی زندگییم رو اینطور ناگهانی از دست بدم....
یک سال است که چتر وجودت بر سرم نیست
و کولهبارت را بستی و برای همیشه تنهام گذاشتی.
منی که هنوز محتاج دستان نوازشگر توام.
با رفتنت تمام وجودم و روحم ترک برداشته و با تلنگری میشکند.
با اینکه حالا دستانت سرد است
ولی گرمای وجودت همیشه در سینهام خواهد ماند.
مادر عزیزم روحت شاد
ای دیده ببار چو مادر نیست دگر
آن سایهی مهربان به سر نیست دگر
زآن چهرهی پرتبسمش صد افسوس
جز عکس و ماتمی اثر نیست دگر
به راستی که بدون تو این باغ پر از پاییز است...
مادرم...
مونسم
همراهم
یاورم...
به دیدار پرودگار شتافت..
همه چی این مدت خیلی سخت بود
برای همه...
مخصوصا برای آدرینا،دایلان و شایان نازنینم...
دکه هر سه سخت در عذاب اند که مادربزگ مهربانشان را از دست داداتد
مادر بزگی که برای همه ی ما نشان صبر و مهربانی بود...
مـــادر
تمام زندگیم درد مــیکند
دلــــم نوازش های مــــادرانه میخواهد...
تا دیدار دوباره ی مان منتظرت خواهم ماند
خونه خالی از تو،تو رفتی واسه همیشه...
رفتی و نبودن تو هنوز باورم نمیشه...
این اتاق ساده کم بود...جای تو،توی بهشته...
پر زد از زمین خاکی،یه فرشته...یه فرشته
اون عزیزی که تو دنیا یار من بود یاورم بود
اون فرشته،اون فرشته،مادرم بود مادرم بود....
من چه خوشبختم که سالها ،روزگاران با تو داشتم...
یادمه با چه شوقی سر رو شونه هات میزاشتم...
ای خدای مهربونم،واسه تو رسیده مهمون....
از دلم هر گز نمیره،گرچه هست از دید پنهون
توی قلب من میمونه،تا ابد یاد یه لبخند
نازنینم رو از این پس میسپام من به خداوند...
مادرم عزیزترینم
مهربان ترین یاورم
روحت شاد...
دلتنگتم مادر