اتفاقی ناباورانه
سلام خواهریا... خیلی وقته که نیومدیم.. راستش اصلا حالم خوب نبود خواهریا دارم می میرم از غصه... من..بزرگترین حامی زندگیم رو از دست دادم.... 12دی ماه ساعت 8 شب بود که من بابا و آدرینا مشغول ساخت ماشین بادکنکی بودیم؛که تلفن زنگ خورد و من برداشتم... شایان عزیز که با گریه فقط میگفت خاله بیایید اینجا... و زمانی ک رفتیم بد ترین خبر عمرم رو شنیدم اری مادر مهربانم و بهترین حامی زندگیم بر اثر سکته ی قلبی کاملا نا باورانه جمع ما را ترک کرد و به دیدار پرودگار شتافت.... و برای من پر از درد ... برایم قابل باور نبود که بزرگترین حامی زندگییم رو اینطور ناگهانی از دست بدم.... ...
نویسنده :
مامان خانوم
23:09